روانشناس روانی پارت N

تو گرمای ظهر
وسط خیابون
گوشی رو قطع کردم
پام زخم بود نمیتونستم درست راه برم حتی
مواظب بودم دو تا قطره اشکی که پشت چشمام جمع شده نریزه
کار سختی بود
مغزم شروع کرد تا اتفاقات قبلی رو بهش اضافه کنه
تا فک کنه میتونه منو یه ادم بدبخت جلوه بده
ولی تونسته بود
اون لحظه تلاش کردم
ولی چند ساعت بعدش دیگه نه
انقدر گریه کردم تا خوابم گرفت
مجبور شدم برگردم خونه
با اون پای زخمی
یک ساعت پیاده روی کردم
خیلی سخت بود
خیلی سخت گذشت بهم
فقط خودم میتونم به خودم تسلی بدم
کاش یکی میزد به شونه هام
میگفت نه بیا بغل من گریه کن🙂